داستانش را از اینجا بخوانید و عاقبتش را از اینجا
دل گرفتار واسیر یک کمند وتیر شد زندگی در صحنه ای دیگر کنون تعبیر شد
تیر ها از چله زلفی رها گشت و کنون قلب ها با عشق و با دیوانگی درگیر شد
حلقه ی دام بلا بالای سر چرخان ومست دست ها می بست و دل ها پیش او زنجیر شد
عقل هم آشفته از تحلیل رویائی شگفت داد می زد که ورود من به صحنه دیر شد
عاشق بیچاره نالان و خموش و مضطرب گوشه ای در یاد معشوقش نشست وپیر شد
عاقبت ما را بدان شه رهبر است