فطرت الهی - دلسوخته ای منتظر

در این وبلاگ سعی داریم بیشتر از مبانی فکری الهی بنویسیم

فطرت الهی - دلسوخته ای منتظر

در این وبلاگ سعی داریم بیشتر از مبانی فکری الهی بنویسیم

فطرت چيست؟
فطرت الهی - دلسوخته ای منتظر
فطرت انسانی چیز خاصی نیست که بشود آن را مثل قلب و کلیه و غیره به کسی نشان داد بلکه فطرت همان آفرینش خاص الهی است که فقط به انسان داده شده و به هیچ موجودی قبل از انسان داده نشده است.
این آفرینش چند ویژگی دارد:
1- برای اولین بار به انسان داده شده
2- دین الهی منطبق با آن است
3- هرگز از بین نمی رود ولی ممکن است زیر لجن زار گناه دفن شود
نویسندگان
آخرین مطالب
پربیننده ترین مطالب
امام صادق (ع) از پدرش نقل ميكند كه فرمود: كسى كه در او حرص و ترس باشد ايمان ندارد و مؤمن، ترسو و حريص و بخيل نيست. الخصال / ترجمه جعفرى، ج‏1 ؛ ص131

سوال این است: آیا هیچ شناخت منطبق با واقعی نداریم؟

منظور حقیقی این کلام چیست؟ آیا اصلا این کلام می تواند درست باشد؟

 شناخت در کلام ما یعنی علم و همانطور که بعدا معلوم می شود با فهم و درک متفاوت است.

برداشتهای کلام مذکور:

از این کلام به دو نحو می توان برداشت کرد:

1-    بگوئیم منظور از شناخت منطبق با واقع این است که هر شناختی که ما داریم ولو جزئی اصلا شناخت نیست ولذا منطبق با واقع نیست. مثلا رنگ یا سایز یک شیء اصلا قابل شناخت نیست.

این مطلب واضح البطلان است چرا که همین جمله « هر شناختی که ما داریم ولو جزئی اصلا شناخت نیست و منطبق با واقع نیست» منطبق با واقع هست یا نیست. اگر منطبق هست پس گفتن (هیچ  یا هر) صحیح نیست و اگر منطبق نیست پس مدعا باطل است و همچنان شناخت منطبق با واقع داریم.

2-    بگوئیم منظور از شناخت منطبق با واقع این است که نسبت به یک شیء خارجی هیچوقت نمی توانیم به کل صفات و ویژگی هایش شناخت پیدا کنیم؟ یعنی مثلا نمی توانیم بگوییم توپ چه مولکول هایی و به چه تعداد دارد چه سایزی است چه جنسی است چه رنگی است و.... لذا شناخت ما منطبق با واقع نیست.


مقدمه بحث:

فهم این قسمت نیازمند درک مقدمه زیر است:

 آیا اشیاء مرکب اند یا بسیط؟

1-    اگر بسیط اند. در بسیط وقتی صفتی لحاظ می شود صفت عین ذات است چرا که بسیط بودن با مرکب بودن جمع نمی شود فلذا اگر شناختی حاصل شود از آنجا که صفت عین ذات است لذا شناخت منطبق با واقع است . چون مثلا علم عین همان ذات است و معنا ندارد بگوییم انطباق ندارد. چرا که عدم انطباق به معنی عدم عینیت است و این خلاف فرض است. (به بسیط بودن دقت شود)

2-    اگر مرکب اند:

‌أ-       یا به مرکب مثل یک بسیط می نگریم یعنی این شیء بما هو هو یعنی همین شیء خارجی. بدون لحاظ اجزائی که دارد. پس در اینجا هم انطباق درست است. به همان دلیل بالا.

‌ب- یا مرکب را جزء جزء می نگریم.این خودش دو حالت دارد:

a.      حالت اول اینکه جزء مرکب را تنها لحاظ می کنید که در این حالت اصلا انطباق خارجیِ کلِ مرکب معنا ندارد چون شناخت از کل مرکب لحاظ نشده بلکه به جزء بما هو جزء نگاه شده است. یعنی نگاه بسیط به جزء. و لذا شناخت از جزء، منطبق با واقع خارجی آن جزء است. حال ممکن است برای این جزء هم، همین دسته بندی ها اتفاق بیافتد یعنی یا بسیط لحاظ شود یا دارای جزء.

b.     حالت دوم اینکه مرکب را  بما هو مرکب لحاظ می کنید و جزءجزء بودن را به عنوان صفت آن در نظر می آورید نه اجزاء تشکیل دهنده ی آن.  یعنی خود شیء مرکب را به منزله ی یک شیء‌بسیط و یکپارچه نگاه می کنید و صفت جزء دار بودن را به عنوان یک صفت ذاتی و لاینفک از مرکب در نظر می گیرید. اینجا هم در واقع ذات بسیط است و جزء دار بودن را صفتش لحاظ کرده اید. از همین جهت است که می گویید جزء دار بودن عین ذات مرکب است.

به عبارت دیگر ذهن در تصور اشیاء:

یا شیء را بسیط لحاظ می کند یا مرکب و در حین تصور مرکب یا جزء مرکب را تصور می کند. یا کل را به منزله ی شیء بسیط تصور می کند و جزء دار بودن را به عنوان یک صفت لحاظ می کند که در همه ی حالت ها شناخت منطبق با واقع است.

 

نتیجه:

پس شناخت منطبق با واقع در علم حصولی ممکن است. به این معنا که هر علمی که برای من حاصل می شود این علم منطبق با واقع خارجی است که به آن توجه شده است اما ممکن است نسبت به بعضی از اجزاء یک شیء علمی نداشته باشیم لذا به این حالت نمی گوییم عدم توانایی در شناخت بلکه می گوییم عدم شناخت. پس آنهایی که از جهل به  واقع می خواهند نتیجه بگیرند که توانایی شناخت یا به عبارتی امکان شناخت وجود ندارد. اینها خطا کرده اند چرا که بین عدم شناخت و امکان شناخت تفاوت است.

بنابر این اگر کسی آینه را صیقلی ببیند این نشان از خطای او نمی دهد چرا که او دارد به آینه به چشم یک شیء بسیط نگاه می کند و کاری به جزء دار بودن آن ندارد. (البته با چشم تنها اگر بخواهد هم نمی تواند جزء آن را تصور کند) و لذا در واقع به منزله ی یک بسیط است و حکم همان بسیط را دارد. یعنی فهم ، منطبق با واقعی است که به ان توجه شده است.


علم حضوری

آنچه گفته شد در علم حصولی بود اما در علم حضوری به طریق اولی این شناخت ممکن است چرا که علم حضوری یعنی علم در نزد من حاضر است و آنچه در نزد من حاضر است همان علم حضوری است. مثلا درد. و این علم حضوری که منطبق با واقع نیز هست همان ادراک است.


آیا ادراک دیگران ممکن است؟

حالا که شناخت منطبق با واقع اتفاق می افتد پس به دنبال این شناخت فهم هم حاصل می شود. اما سوال این است که آیا درک هم حاصل می شود؟ یعنی وقتی کسی درد می کشد و بنده می فهمم که درد می کشد!  آیا درد او را هم درک می کنم؟ خیر! چرا که درد علم حضوری در نزد شخص است و ادراک به نحو علم حضوری است اما فهم و شناخت ما نسبت به دیگران حصولی است.

به عبارت دیگر شما  درد طرف مقابل را می فهمید اما درک نمی کنید.

یا درمثال دیگر گرما را می فهمید اما برای درک گرما باید سوختن و درد را درک کنید. (یعنی فنا که علم حضوری است) چراکه گرما نتیجه ی شناخت است و درک سوختن و درد نتیجه ی چشیدن گرما به نحو حضوری است.

البته ممکن است جواب کسی این باشد که روح مجرد می تواند به حدی برسد که بر بقیه مجردات احاطه پیدا کند و لذا درک علم حضوری دیگران را نیز پیدا کند. شاید از همین جهت باشد که در عرفان ،شهود که علم حضوری است و به منزله ی درک هستی است از اهمیت بسزایی برخوردار است و شناخت، نردبانی است برای ادراک هستی.

اما آیا  ادراک هستی جز با توسعه ی روح مجرد ممکن است؟ ادراکی که به معنی علم حضوری است و افزایش دامنه ی علم حضوری جز باتوسعه ی روح مجرد امکان ندارد.

 +بخشی از مباحثات فطرت با آ‌قای اسد نژاد

نظرات  (۶)

سلام

بحث معرفت (شناخت) بحث مهمی است و من هم کلاً به این بحث علاقه‌مند هستم، پس به نظرم می‌توانیم اینجا بحث خوب و مفیدی (لااقل برای خودمان دوتا) داشته باشیم. فقط پیش از شروع بحث، این تذکر را بدهم که ما دو نفر، دو شکل مختلف از تحصیلات را داشته‌ایم و طبیعی است که خیلی زبان همدیگر را متوجه نشویم (برای من طبیعی است حداقل!) پس لازم است که هر دویمان با حسن ظن و حمل به احسن بحث را جلو ببریم و هدفمان هم این باشد که این وسط چیزی یاد بگیریم. نه اگر من حرف شما را قبول کنم، فیلسوفان غرب از نان خوردن می‌افتند، نه اگر شما حرف من را قبول کنید در حوزه‌های علمیه تخته می‌شود.

امّا برویم سر بحث. با اجازه‌ی شما، من یک تقریر خلاصه از موضعی که طرفدارش هستم را ارائه می‌دهم، چون آنچه شما در متن پست رد کرده‌اید موضع من نیست. بعدش درباره‌اش بحث می‌کنیم تا ببینیم به کجا می‌رسیم. فعلاً‌ فقط درباره‌ی معرفت حصولی صحبت می‌کنم، اگر به نتیجه رسیدیم بعد پای معرفت حضوری را هم به میان باز می‌کنیم.

اوّل ببینیم منظور از معرفت چه است. معرفت به‌طور سنتی و کلاسیک این‌طور تعریف شده (فکر کنم تعریف متعلق به افلاطون است): باور موجه صادق. یک معرفت‌شناس معاصر به اسم گتیه، با ارائه‌ی چند مثال نشان می‌دهد که امکان دارد که ما به چیزی باور موجه صادق داشته باشیم، ولی معرفت نداشته باشیم. به همین دلیل، این تعریف دیگر آن قوّت سابق را ندارد و خیلی از فیلسوفان از آن عدول کرده‌اند. بعضی از فیلسوفان هم سعی کرده‌اند عنصر چهارمی را به تعریف اضافه کنند که هنوز کسی نتوانسته تعریفی همه‌پسند ارائه کند. ولی آن معرفتی که ما—اینجا—درباره‌اش حرف می‌زنیم، چیزی است که لااقل این سه عنصر را دارد: اوّلاً یک باور است. ثانیاً موجّه است. و ثالثاً صادق است.

درباره‌ی اینکه باور چیست و توجیه چیست کلّی بحث شده و آراء گوناگون مطرح است که ما کاری به آنها نداریم. ولی با صدق کار داریم. صدق (حقیقت) را به‌طور سنتی و کلاسیک مطابقت با واقع تعریف کرده‌اند. البته تعریف‌های دیگری هم موجود است ولی ما—اینجا—وقتی از صدق یا حقیقت حرف می‌زنیم، داریم از مطابقت با واقع حرف می‌زنیم. پس تا اینجا باید یک چیزی روشن شده باشد: اینکه بنا به تعریف‌هایی که تا اینجا قبول کردیم، معرفت لاجرم مطابق با واقع است، چون صدق یکی از مقوّمات اصلی آن است و اگر معرفتی صادق نباشد دیگر اصلاً نمی‌شود آن را معرفت خواند.

با توجه به اینکه قرار شد فعلاً درباره‌ی معرفت حصولی صحبت کنیم، پس به‌طور کلی معرفت می‌تواند دو منبع اصلی داشته باشد: یکی حواس پنجگانه (+ ابزارها و شبیه‌سازی‌های کامپیوتری و احیاناً‌ چیزهای دیگر) و دیگری عقل (یعنی استدلال) (پای وحی را اینجا وسط نمی‌کشیم چون اوّلاً فیلسوفان غرب غالباً چنین چیزی را قبول ندارند، و ثانیاً اینجا کمکی به بحث هم نمی‌کند. شهود هم که مربوط می‌شود به معرفت حضوری). پس از سه راه ممکن است معرفت برای ما حاصل شود: یکی از راه حواس، دیگری از راه استدلال و سومی از ترکیب این دو.

پس تا اینجا گفتیم که به آن چیزی می‌توانیم معرفت بگوییم که صدقش احراز شده باشد، و برای احراز صدق هم دو منبع بیشتر نداریم: حس و عقل. ولی به این دو منبع معرفتی انتقادهایی وارد شده و به نظر می‌رسد که منابعی کاملاً موثّق نیستند. با توجه به این انتقادها، عده‌ای از فلاسفه ادعا کرده‌اند که نمی‌توانیم اطمینان پیدا کنیم که به صدق رسیده‌ایم. توجه کنید که ادعای آنها این نیست که باورهای ما صادق نیست (ممکن است باشد و ممکن است نباشد) ادعای آنها این است که حتی اگر باور صادقی داشته باشیم، نمی‌توانیم به یقین بدانیم که این باور صادق است و همواره باید احتمال کذب و خطا را لحاظ کنیم. ادعای من هم دقیقاً همین است: چون غیر ممکن است که بتوانیم به صدق یک باور یقین پیدا کنیم، پس غیر ممکن است که بتوانیم معرفت‌هایمان را معرفت (حقیقی) بخوانیم. در ادامه، یک انتقاد که به حس شده را مطرح می‌کنم و یک انتقاد که به استدلال شده.

این انتقادی که به حس شده، درباره‌ی مشاهده است ولی می‌توان این نقد را به همه‌ی حواس گسترش داد. در فلسفه‌ی غرب یک بحث خیلی مهم مطرح شد و آن این بود که مشاهدات ما گرانبار از نظریات است. البته بحث به‌طور مفصل خیلی جای کار دارد و اصلاً موضوع پایان‌نامه‌ی یکی از دوستان من بود، ولی سعی می‌کنم ادعای اصلی را در چند جمله توضیح دهم: «ادراک حسی نوعاً متأثر از باورها، پیش‌پنداشت‌ها، و آموخته‌ها و تجربه‌های پیشین افراد است.» به عبارت دیگر، ما یک لوح سفید نیستیم که جهان خارج را به‌طور دقیق منعکس کنیم، بلکه آنچه که ما می‌بینیم محصول همکاری جهان خارج است به‌علاوه‌ی خود ما. یعنی ما نقش فعالانه در مشاهده داریم. چنین نیست که مثل یک نگاتیو عکاسی، هر آنچه آن بیرون بوده را بی‌کم‌وکسر به داخل راه دهیم بلکه این وسط خودمان فیلترهایی داریم که موجب می‌شود نتیجه‌ی مشاهده، دقیقاً آنچه آن بیرون بوده نباشد. پس نتیجه‌ی این حرف این شد که نظریات ما (باورها، پیش‌پنداشت‌ها، انتظارات، تمایلات، تمنّیات و ...) روی مشاهده‌ی ما تأثیر می‌گذارند و مشاهدات ما را می‌سازند. بنابراین ما چیزی به اسم مشاهده‌ی خام و خالص و دقیق نداریم. وقتی چیزی را می‌بینیم، آن را دقیقاً آن‌طوری که هست نمی‌بینیم یا حداقل نمی‌توانیم مطمئن شویم که آن را آن‌طوری که واقعآً هست می‌بینیم. برای این ادعا انواع و اقسام دلایل و مثال‌ها اقامه شده که اینجا جایش نیست. این یک نقد بود به مشاهده و به‌طور کلی به منبع حس. نتیجه این شد که منبع حس منبع کاملاً قابل اطمینان و یقین‌آوری نیست.

حالا برویم سراغ منبع عقل یا استدلال. البته می‌دانم که عقل خیلی وسیع‌تر از استدلال است ولی آنچه که معمولاً ادعا می‌شود که یقین‌آور است همان استدلال یا استنتاج (قیاس) است. نشان دادن یقین‌آور نبودن استقراء و ... که آسان است. اینجا هم یکی از نقدهایی که شده، این است که استدلال هیچ‌گاه به پایان نمی‌رسد. می‌دانیم که در هر استدلال دو تا مقدمه لازم است و فرض می‌شود که این دو مقدمه صادق است. حالا این سؤال پیش می‌آید که چطور می‌شود اثبات کرد که مقدمه‌ها صادق است؟ دو راه بیشتر نداریم. یا اینکه مقدمه از بدیهیات باشد، و دوم اینکه برای صدق مقدمه، باز هم استدلالی انجام دهیم.

منتقدان ضربه‌ی اساسی را اینجا می‌زنند که می‌گویند چیزی به اسم بدیهیات وجود ندارد. آنها نشان می‌دهند که آنچه در منطق ارسطویی مجرّبات، اولیّات، مسلّمات و ... خوانده می‌شود هیچ‌کدام بدیهی نیستند؛ یعنی صدقشان بدیهی نیست و می‌شود درباره‌اش چند و چون کرد. پس برای اثبات صدق این‌گونه قضایا هم باید استدلال و قیاس راه بیاندازیم. گفتیم که برای اثبات صدق هر مقدمه، یا باید به بدیهیات متوسل شویم و یا به استدلال. بدیهیات که گفتند نداریم، پس باید فقط به استدلال متوسل شویم. پس برای هر استدلال، دو قضیه می‌خواهیم و برای نشان دادن صدق این قضایا دو استدلال دیگر می‌خواهیم. حالا در این استدلال‌های دیگر، هر کدام دو قضیه وجود دارد، که باید برای اثبات صدقشان دوباره استدلال‌های دیگری بچینیم و ... . اینجا به تسلسل می‌خوریم، پس لاجرم باید در جایی بایستیم و چیزی را صادق فرض کنیم. چون صدق فرض ما ثابت نشده، پس نتیجه می‌گیریم که استدلال نمی‌تواند صدق قضیه‌ای را ثابت کند.

بحثم را جمع‌بندی می‌کنم: گفتیم که معرفت بنا به تعریف صادق (مطابق با واقع) است. برای احراز صدق یک باور، دو منبع داریم: ادراکات حسی و استدلال. چون مشاهدات ما گرانبار از نظریات است، نمی‌توانیم از مطابقت ادراکات حسی با جهان خارجی مطمئن شویم. از طرف دیگر، استدلال هم هیچ‌گاه نمی‌تواند چیزی را به‌طور قطعی و یقینی ثابت کند. پس ما نمی‌توانیم از صدق هیچ باوری به‌طور صد در صد حرف بزنیم. البته ممکن است که در نفس الامر ما باورهای صادق زیادی داشته باشیم ولی هیچ‌گاه نمی‌توانیم به یقین ثابت کنیم که فلان باور صادق است. به همین دلیل، ما نمی‌توانیم ادعا کنیم که به معرفت حقیقی دست یافته‌ایم. البته ادعا این نیست که همه‌ی معرفت‌های ما کاذب است. بلکه ادعا این است که ما نمی‌دانیم کدام معرفت‌هایمان صادق است. ولی آیا نتیجه‌ی این بحث این می‌شود که باید از همه‌ی معرفت‌هایمان دست بکشیم؟ خیر، ما با همین معرفت‌هایی که داریم (هرچند خطاپذیر) کارمان راه می‌افتد و در حد خودمان شناخت قابل قبولی از جهان پیدا می‌کنیم.

پاسخ:
در مورد تذكر موافقم و اصولا در طول اين مدت دريافته ام كه ما دو نفر رفيق گرمابه و گلستان خوبي مي شويم در اين بحث ها!
براي اينكه پاسخ بدهم بايد چند بار بخوانم و دسته بندي كنم. بنابر اين بيائيم با حوصله بحث را پيش ببريم تا مغالطات كلاممان كشف شود و ان شاء الله راه باز شود
البته بطلان برخي از مطالبي كه گفته اند بسيار روشن است. مثلا «اين كه ما نمی‌دانیم کدام معرفت‌هایمان صادق است.» صادق  است يا نيست. اگر هست پس مي دانيم كه كدام معرفت ما صادق است. و الا ادعا باطل است.
اما دوست دارم كه مراحل را رتبه بندي كنم و سپس پله پله بحث كنيم.
سعي كنيم مطالب را اگر ممكن است در شكل اول يا قياس استثنائي بياوريم تا مطلب كوتاه تر و دقيق تر شود.

دوست عزيز خوب است كه بدانيد وقتي متن شما را مي خواندم يك لحظه تمام بحث هاي شيخ اعظم و ديگر علمائ را به چشم خودم ديدم. بسيار متحير شدم در عظمت شيخ انصاري كه اين بحث ها را مطرح كرده و پاسخ هم گفته است. ان شاء الله به مرور اين مطالب را خواهم نوشت. البته خوب است بدانيد كه اين حرف هاي كه نوشتيد را علماء اخباري مي زنند و اصوليين پاسخ آنها را مي دهند.

+ قرار نيست چون دانشمندان  و علماء زيادي بر سر يك قضيه بحث كرده اند پس جواب هاي ما با همه ي سادگي آن پاسخ اين قضيه نباشد.
+ لطفا استدلالي كه آورده ام و برگرفته از فهم خودم از مطالب شيخ انصاري در كتاب رسائل است را بخوان و اگر جايي از آن مبهم بود بگو تا توضيح دهم. ان شاء الله فهم هايمان به هم نزديك تر شود.
۰۱ آبان ۹۴ ، ۲۳:۲۵ میثم علی زلفی
ببخشيد كه دوباره مطالبتان را مي نويسم اما مي خواستم مطمئن شوم در دسته بندي اشتباه نكرده ام.

نظريه مورد قبول شما در معرفت حصولي:

-          معرفت = باور موجه صادق. لااقل این سه عنصر را دارد: اوّلاً یک باور است. ثانیاً موجّه است. و ثالثاً صادق است.

-          صدق (حقیقت) را به‌طور سنتی و کلاسیک مطابقت با واقع تعریف کرده‌اند.

-          بنا به تعریف‌هایی که تا اینجا قبول کردیم، معرفت لاجرم مطابق با واقع است چون صدق یکی از مقوّمات اصلی آن است و اگر معرفتی صادق نباشد دیگر اصلاً نمی‌شود آن را معرفت خواند.

-          معرفت می‌تواند دو منبع اصلی داشته باشد: یکی حواس پنجگانه (+ ابزارها و شبیه‌سازی‌های کامپیوتری و احیاناً‌ چیزهای دیگر) و دیگری عقل (یعنی استدلال) (كاري به وحي نداريم)

-          پس از سه راه ممکن است معرفت برای ما حاصل شود: یکی از راه حواس، دیگری از راه استدلال و سومی از ترکیب این دو

-          به این دو منبع معرفتی انتقادهایی وارد شده است که با اين دو منبع نمی‌توانیم اطمینان پیدا کنیم که به صدق رسیده‌ایم

-          ادعا چيست؟ ادعای آنها این است که حتی اگر باور صادقی داشته باشیم، نمی‌توانیم به یقین بدانیم که این باور صادق است.  پس غیر ممکن است که بتوانیم معرفت‌هایمان را معرفت (حقیقی) بخوانیم.

-          انتقاد به حس: مشاهدات ما گراتبار از نظريات است يعني «ادراک حسی نوعاً متأثر از باورها، پیش‌پنداشت‌ها، و آموخته‌ها و تجربه‌های پیشین افراد است» نتیجه‌ی این حرف این شد که نظریات ما (باورها، پیش‌پنداشت‌ها، انتظارات، تمایلات، تمنّیات و ...) روی مشاهده‌ی ما تأثیر می‌گذارند و مشاهدات ما را می‌سازند. نتیجه این شد که منبع حس منبع کاملاً قابل اطمینان و یقین‌آوری نیست.

-          انتقاد به عقل: آنچه که معمولاً ادعا می‌شود که یقین‌آور است همان استدلال یا استنتاج (قیاس) است.

-          در هر استدلال دو تا مقدمه لازم است كه اثبات صدق اين دو مقدمه نيازمند به دو راه است يكي بديهي بودن و دوم استدلال مجدد.

-          می‌گویند چیزی به اسم بدیهیات وجود ندارد چون برای اثبات صدق این‌گونه قضایا هم باید استدلال و قیاس راه بیاندازیم.

-          راه دوم هم منجر به تسلسل مي شود و لذا بايد چیزی را صادق فرض کنیم. . چون صدق فرض ما ثابت نشده است.

-          ادعا این نیست که همه‌ی معرفت‌های ما کاذب است. بلکه ادعا این است که ما نمی‌دانیم کدام معرفت‌هایمان صادق است. ولی آیا نتیجه‌ی این بحث این می‌شود که باید از همه‌ی معرفت‌هایمان دست بکشیم؟ خیر، ما با همین معرفت‌هایی که داریم (هرچند خطاپذیر) کارمان راه می‌افتد و در حد خودمان شناخت قابل قبولی از جهان پیدا می‌کنیم.

قياس: صدق از مقومات  معرفت است  و از آنجا كه نه حس و نه استدلال نتواست صدق قضيه را ثابت كند پس لاجرم معرفت منطبق با واقع نداريم.


من می‌گویم که نمی‌دانم کدام باور من صادق است پس من راهی به تعیین صدق قطعی باورهایم ندارم. شما می‌گویی همین باوری که الآن ذکر کردی، خودش صادق است یا نیست؟ اگر صادق باشد که من باوری صادق دارم (برخلاف ادعایم) و اگر کاذب باشد که ادعای من روی هوا است.

برای جواب، توجه کنید که من همان اوّل گفتم که سطح بحثم درباره‌ی معرفت‌های حصولی است و فعلاً‌ وارد معرفت‌های حضوری نمی‌شوم. وقتی می‌گویم که نمی‌دانم کدام باور من صادق است، منظورم باورهای حصولی است، ولی من به همین گزاره به‌طور حضوری باور دارم. انسان به باورهایش به‌طور حضوری معرفت دارد. من امکان داشتن معرفت حضوری صادق را انکار نکردم، پس نقد شما به حرف من وارد نیست.

تقریرتان از عرایض بنده هم خوب بود. مشکلی ندیدم جز در قیاس آخر. آن را اینطوری اصلاح کنید: صدق از مقومات  معرفت است  و از آنجا كه نه حس و نه استدلال نتواست صدق قضيه را ثابت كند پس لاجرم نمی‌توانیم ادعا کنیم که باورهایمان لزوماً مطابق با واقع است.

پاسخ:
 در ذيل مطلبي كه مي آورم اشكال را بيشتر مي شكافم.
 بنابر اينكه اينجا زمين ماست و واس ماست بنده از حس و اشكالات حس شروع مي كنم و سعي مي كنم تقرير شما را لحاظ كنم.

آقا شما چرا بحث را از موضعش تغییر دادی؟ خودت گفتی پله پله جلو برویم. این الآن پله پله است؟!

من اینجا موضع خودم را ارائه دادم تا شما آن را به‌طور جزئی و تکه تکه نقد کنی و من پاسخ دهم و شما به پاسخ من نقد کنی و ... تا بالاخره سر جزئیات به توافق برسیم یا لااقل منبع اختلاف را بفهمیم. خب شما یک نقدی کردی و من پاسخی دادم. الآن انتظار این است که یا شما حرف من را قبول کنی، یا به پاسخ من نقد وارد کنی. ولی شما به یکباره رفته‌ای سراغ شناخت حسی و عقلی. من به این چیزی که شما در پست بعدی نوشته‌ای کلّی نقد دارم و اصلاً موضع من را شما هدف نگرفته‌ای. پس اگر قرار است بحث کنیم دو کار می‌شود کرد: یا اینکه بیا ادامه‌ی همین بحثی که اینجا پیش کشیده‌ایم را پی بگیریم و به این صورت که متن اصلی تقریر من باشد، شما پله‌پله نقد کن و من جواب دهم. یا اینکه شما موضع خودت را تقریر کن (شبیه به کاری که من کردم) و نشان بده که معرفت‌های ما یقینی هستند تا آن را متن اصلی بگذاریم، من پله‌پله نقد کنم و شما جواب دهی و جلو برویم. به‌نظرم غیر از این دو حالت، بحث شکل کلی‌گویی به خودش می‌گیرد و خیلی راحت می‌شود از زیر استدلال فرار کرد.

پاسخ:
بله
پله پله تا ملاقات خدا است(شوخي كردم)
آقا حرف خوبي است. اشكالتان هم وارد است وقتي از خانه آمدم بيرون تازه يادم آمد اين همه نوشتم نگفتم كجا را دارم توضيح مي دهم. بالاخره  با يك زن و دو بچه اين همه مشغله درسي آدرس خانه اش را فراموش نكند خودش خيلي است.

اگر اشكالي ندارد با وجود اينكه دفاع كردن كار سخت تري است اما به بنده اجازه بدهيد كه بنده مطلبي را توضيح دهم و شما اشكال كنيد.
پس بنده دفاع مي كنم شما نقد كنيد. البته اين براي شروع است بعد كه پيش برويم ممكن است جاي ما عوض شود.

اما اشكال بنده به اين قسمت متن بود قرار نيست كل متن را بحث كنيم. قرار شد تكه تكه بحث شود.
    انتقاد به حس: مشاهدات ما گراتبار از نظريات است يعني «ادراک حسی نوعاً متأثر از باورها، پیش‌پنداشت‌ها، و آموخته‌ها و تجربه‌های پیشین افراد است» نتیجه‌ی این حرف این شد که نظریات ما (باورها، پیش‌پنداشت‌ها، انتظارات، تمایلات، تمنّیات و ...) روی مشاهده‌ی ما تأثیر می‌گذارند و مشاهدات ما را می‌سازند. نتیجه این شد که منبع حس منبع کاملاً قابل اطمینان و یقین‌آوری نیست.

دليل اينكه مي گويند گرانبار از نظريات است چيست؟ مي خواهند بگويند حواس خطا مي كنند. پس قابل اطمينان نيستند.
بنده قصد دارم با اين استدلال نشان دهم
اولا اينكه به خاطر خطاهاي حواس قصد دارند نشان دهند همه ي ادراكات حواس قابل اطمينان نيست درست نيست. بلكه لااقل يك قسم از ادراكات قابل اطمينان است.
ثانيا همان دسته ي دوم ادراكات هم اگرچه وابسته به عقل است اما باز قابل اطمينان است و منطبق با واقع است.
ثالثا نشان دهم اصلا اشتباه اين دسته كه مي گويند چون احتمال خطا هست پس قابل اطمينان نيست و باور صادق نداريم اين است كه اشكال را نبايد روي صدق و كذب برد اصلا به مرحله ي صدق و كذب نمي رسد تا بخواهيم راجع به آن صحبت كنيم. اشكال اينها در باور است اينها يقين ندارند و در شك غوطه ور شده اند.

بنابر اين اگر شما اعتراف به باور (يقين ) مي كني قطعا بايد مطابقت را تصديق كني چون مطابقت دو شيء يا عدم مطابقت اين دو كه كاري ندارد. اصلا در تطبيق كه انسان دچار مشكل نمي شود.
پس بنده نشان دادم كه تطبيق دادن مشكلي ندارد بلكه اين باور ماست كه مشكل دارد و لذا معرفت كه باور موجه صادق است شكل نمي گيرد.
اگر به اين استدلال كه بنايش بر اين نتيجه گيري بوده اشكالي هست بفرماييد.
البته اين تمام بحثم نيست اين مقدمه بحث است براي ورود به مرحله ي ديگر.

فکر کنم لازم است گرانباری مشاهدات از نظریات را بیشتر توضیح دهم. ادعا این نیست که حواس خطا می‌کنند. ادعا این است که حتی در همان فرایند دیدن (یعنی قبل از هرگونه پردازش عقلی) هم نظریات ما در اینکه ما چه چیزی را ببینیم یا نبینیم مداخله می‌کنند. سعی می‌کنم که با سه مثال منظورم را روشن کنم.

فرض کنید یک عکس رادیولوژی را در مقابل شما و یک پزشک متخصص می‌گذارند. شما چه می‌بینید؟ استخوان‌ها را می‌بینید و مثلاً تشخیص می‌دهید که مربوط به ستون فقرات است. پزشک متخصص چه می‌بیند؟ استخوان‌ها را می‌بیند و تشخیص می‌دهد که مربوط به ستون فقرات است و به‌علاوه دیسک کمر را هم می‌بیند. ولی شما دیسک کمر را ندیده بودید چون آموزش لازم برای دیدن دیسک کمر در عکس رادیولوژی را ندیده‌اید. ولی پزشک متخصص آموزش دیده و خیلی راحت دیسک کمر را می‌بیند. اینجا نقش نظریات در مشاهده روشن می‌شود. پزشک نظریه‌ای دارد که طبق آن موفق می‌شود چیزی را مشاهده کند در حالی که شما چون آن نظریه را ندارید اصلاً موفق به مشاهده‌ی آن چیز نمی‌شوید.

مثال دوم: فرض کنید شما و یک نقاش در مقابل یک درخت ایستاده‌اید و هر دو به آن نگاه می‌کنید. حالا یک نفر از شما می‌پرسد که چه می‌بینید؟ شما حداکثر در ۷-۸ جمله توضیح می‌دهید و مثلاً‌ اندازه‌ی درخت و رنگ برگ‌ها و ... را می‌گویید. بعد از نقاش می‌پرسد که چه می‌بیند؟ نقاش نیم ساعت درباره‌ی درخت توضیح می‌دهد و چیزهایی می‌گوید که شما اصلاً ندیده بودید. مثلاً درباره‌ی کنگره‌هایی که روی برگ‌ها است صحبت می‌کند و شما متوجه می‌شوید که اصلاً کنگره‌ها را ندیده بودید. توجه کنید که موضوع این نیست که کنگره‌ها را دیده بودید ولی به آن توجه نکرده‌اید. بلکه شما تا قبل از اینکه نقاش حرف بزند، در برگ‌های آن درخت کنگره ندیده‌اید. شما و نقاش دقیقاً به یک منظره نگاه می‌کردید ولی او چیزهای بیشتری نسبت به شما می‌بیند. دلیلش هم این است که او آموزشی دیده که شما ندیده‌اید و برای همین است که می‌تواند چیزهای بیشتری ببیند. ولی حالا که حرف‌های نقاش را شنیده‌اید و دارید به درخت نگاه می‌کنید، کنگره‌های برگ‌ها را هم می‌بینید. توجه کنید که دیدن صرفاً این نیست که یک تصویری روی شبکیه بیفتد. اگر این‌طور بود که باید می‌گفتیم دوربین عکاسی هم می‌بیند ولی نمی‌گوییم. تصویری که روی شبکیه‌ی شما و نقاش می‌افتد یکی است ولی چیزهای مختلفی می‌بینید. حتی از این هم جالب‌تر اینکه شما تا ۵ دقیقه پیش کنگره‌ها را نمی‌دیدید، ولی حالا دارید می‌بینید. چرا؟ چون حالا به خاطر شنیدن حرف نقاش، نظریه‌ای به نظریات شما اضافه شده.

مثال سوم: این عکس را نگاه کنید. (اوّل نگاه کنید بعد بقیه‌اش را بخوانید) در نگاه اوّل چه می‌بینید؟ احتمالاً سر یک اردک. حالا من می‌گویم که علاوه بر این، می‌شود یک خرگوش هم در این عکس دید. کمی که با تصویر کلنجار بروید خرگوش را خواهید دید. چه شد که در نگاه اوّل خرگوش را نمی‌دیدید ولی حالا می‌بینید؟ همین که متوجه شدید می‌شود این عکس را جور دیگری هم دید. این نشان‌دهنده‌ی نقش نظریات است در مشاهده.

امیدوارم توضیحاتم روشن باشد. البته می‌دانم که قبول کردن چنین موضوعی سخت است و خیلی بیشتر از این نیاز به توضیح و مطالعه دارد. ولی حالا تا جایی که بتوانم سعی می‌کنم موضوع را روشن کنم. اگر نقد یا سؤالی داشتید بفرمایید.

پس من منتظر می‌مانم تا شما مطلبی را توضیح دهید.

پاسخ:
يك نكته مهم: اگر امكان دارد دست از سر شهود عارفانه بر داريم و برويم در ذيل انطباق حس كامنت بگذاريم تا اگر احيانا يك بدبختي آمد خواست بحث دو نفر آدم با حال مثل ما را بخواند بفهمد سر كي را مي تراشيم. اگر امكان دارد دوباره 2 كامنت آخر يعني همين و قبلي را در ذيل مطلب دوباره ارسال كنيد. تشكر.

و اما بعد:
اشكال بنده هنوز وارد است. همان ابتدا كه توضيح داديد متوجه شدم اينقدر هم خنگ نيستم. (شما بايد گرانباري را اعم از اختلال در درك (خطا) و تفاوت در درك بگيريد (مثال هاي شما) چون گرانباري فقط سبب تفاوت در فهم نمي شود و بعضي وقت ها سبب خطا هم مي شود) به هرحال چه سبب خطا شود چه تفاوت در فهم همانطور كه در تقسيم بندي هم آورده ام. همه ي اين مثال هايي كه آوررديد. قسم دوم تقسيم است. اما وقتي به صورت مستقيم حواس وارد كار مي شوند و قدرت تحليل را از انسان مي گيرند اينجا شما نمي توانيد ادعاي دخالت نظريات را بكنيد. مثلا وقتي دست انسان به ظرف داغي برخورد مي كند. داغي مساوي سوختن ميشود البته بعد از آن كه كمي آرام تر شد و دوباره قدرت تحليل باز گشت ممكن است يكي به ياد مادرش بيافتد يا يكي چند تا فحش هم بدهد و ...
پس لااقل تا الان ثابت شد كه در قسم اول ادعاي دخالت مخدوش است و لذا در قسم اول مي توان به يقين اعتماد كرد.

نه آقا جان، چی ثابت شد؟!

این راه را نهایت صورت کجا توان بست/کش صد هزار منزل بیش است در بدایت (حافظ)

وقتی دست من به یک ظرف داغ می‌خورد چه اتفاقی می‌افتد؟ یک پیام عصبی از دستم منتقل می‌شود به مغزم. بعد مغز فرمان می‌دهد به دست که خودت را از ظرف جدا کن. خب، تا اینجا که اصلاً مطابقتی وجود ندارد (چی با چی مطابقت داشته باشد؟)، لذا صدقی هم وجود ندارد و بنابراین معرفتی هم وجود ندارد. یک واکنش (خودآگاه یا ناخودآگاه) رخ داده. اصلاً تا اینجا که مشکلی ایجاد نمی‌شود. مشکل وقتی درست می‌شود که شما برمی‌گردی و می‌گویی این ظرف داغ است. حالا است که بحث مطابقت با واقع مطرح می‌شود. پس سطح حسی بحث، اصلاً موضوع بحث ما نیست چون در آن، مطابقت، صدق و معرفتی وجود ندارد ولذا اگر منظور از «یقین»، معرفت یقینی باشد، اصلاً چنین چیزی اینجا ایجاد نمی‌شود.

پاسخ:
          شما فرموديد معرفت می‌تواند دو منبع اصلی داشته باشد: یکی حواس پنجگانه  و دیگری عقل (یعنی استدلال)

  و از سه راه ممکن است معرفت برای ما حاصل شود: یکی از راه حواس، دیگری از راه استدلال و سومی از ترکیب این دو

اولا با اين مقدمه اي كه شما نوشتيد اگر حواس به تنهايي و مستقيم را معرفت نمي دانستيد بايد مقدمه را اينگونه مي نوشتيد منبع اصلي عقل است و حس هم به عقل كمك مي كند. حال آنكه خود حس به تنهايي يا به واسطه تركيب با عقل را به عنوان راه شناخته ايد.

پس يا مقدمه را اصلاح كنيد يا طريقي كه حس به تنهايي معرفت آفرين است را نشان دهيد و همين مشكلاتي كه گفتيد را نشان دهيد

ثانيا خودآگاهي و ناخودآگاهي در تعريف معرفتي كه اورديد لحاظ نشده است. و لذا تمسك به ناخود‌اگاه بودن اين امر تاثيري در معرفت بودن اين مسئله نمي كند.

پس بايد بپذيريد همين واكنشي كه شما آن را خود آگاه يا ناخود آگاه مي ناميد اولا باور ساز است ثانيا موجه است ثالثا صادق است چون بدون دخالت مستقيم عقل از يك واقعيت خارجي خبر مي دهد. در واقع حس درد خبر از يك خطر خارجي است و اين حقيقتا وجود دارد.

اگر اين را بپذيريم تازه معرفت در قسم اول از نوع اول يعني حس تنها ثابت شده اما در مابقي همچنان اشكال باقي است و بايد بحث شود.


آقا يا حضرت عباس! دوباره كه اينجا نوشتي! با اجازه شما سوال و جواب را منتقل مي كنم شما هم همانجا جواب بده.

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی