امروز وقتي به اطرافم نگاه مي كنم هيچ چيز را براي آدم بودنم كم نمي بينم. اساتيد خوب، دوستان خوب، درس طلبگي ، بهترين پيامبر الهي، كشوري كه مهيا شده براي خوب شدنم. اما چرا آدم نمي شوم! چرا اين همه حرف خوب اثر نمي كند. چرا از بيداري صبح كه بركت در آن است لذت نمي برم چرا از سكون شب كه مايه ي آرامش است لذت نمي برم. چرا نصيحت علماء در من كارساز نيست.
آيا خوبي را نمي شناسم؟ آيا گريه بر حسين را بلد نيستم؟
مگر نفرمود «فَمَنْ تَبِعَ هُدايَ فَلا خَوْفٌ عَلَيْهِمْ وَ لا هُمْ يَحْزَنُونَ » هر كس از فرستاده ي من تبعيت كند. نه مي ترسد و نه اندوهگين مي شود. پس چرا غمگينم! چرا مي ترسم! نكند تبعيت نمي كنم! شايد هم فكر مي كنم كه دارم تبعيت مي كنم.
خدايا برزخ بودن يعني ميان زمين و آسمان بودن! اما ما براي بين زمين و آسمان بودن ساخته نشده ايم. ما بايد يا زميني باشيم يا آسماني! شايد به خاطر همين است كه گفتي «أَ فَتُؤْمِنُونَ بِبَعْضِ الْكِتابِ وَ تَكْفُرُونَ بِبَعْضٍ فَما جَزاءُ مَنْ يَفْعَلُ ذلِكَ مِنْكُمْ إِلاَّ خِزْيٌ فِي الْحَياةِ الدُّنْيا وَ يَوْمَ الْقِيامَةِ يُرَدُّونَ إِلى أَشَدِّ الْعَذابِ» مجازات كسي كه بين زمين و آسمان مانده و بعضي حرف هاي تو را گوش مي كند و برخي را رها مي كند و تكليف خودش را با تو روشن نكرده است چيست؟؟؟؟ جز اين است كه چون براي دنيا پايي ندارد در دنيا خوار مي شود و چون براي آخرت بالي ندارد در آخرت به بدترين عذاب حواله داده مي شود.
خدايا! خدايا! خدايا! خدايا! خدايا! خدايا! خدايا! امان از دست تو امان از دست خودم. چه كنم كه از برزخ بيرون بيايم. البته خودم مي دانم!! فطرت را در كنارم گذاشته اي اما دنبال معجزه مي گردم. همان كه با رجوع به او، نداي «الست بربكم» را با «قالو بلي» جواب مي دهم. همان كه خوبي را در چشمم مي آورد و بدي را به من نشان مي دهد. همان كه چراغ راهم است در تنگناهاي تنهايي!
اما افسوس!، افسوس! و صد افسوس كه هنوز قصد نزديك شدن و تقرب به تو را ندارم. خيلي راحت بگويم يا شايد بهتر است بگويم راحت بنويسم برايت، متاسفانه هنوز قصد آدم شدن براي تو را ندارم! و بدون قصد حتي نماز باطل است! چه برسد به انسانيت!
به هر حال فعلا آدمِ هوايم يا شايد حوّا، نمي دانم! هر كدام كه باشم آدم تو نيستم. شايد يك روزي نقطه ام افتاد و به جاي فتحه ام كه خبر از جدايي مي دهد ، ضمه دار شدم . ضميمه اي به تو. شايد روزي حر شدم و تو را انتخاب كردم.
آيا خوبي را نمي شناسم؟ آيا گريه بر حسين را بلد نيستم؟
مگر نفرمود «فَمَنْ تَبِعَ هُدايَ فَلا خَوْفٌ عَلَيْهِمْ وَ لا هُمْ يَحْزَنُونَ » هر كس از فرستاده ي من تبعيت كند. نه مي ترسد و نه اندوهگين مي شود. پس چرا غمگينم! چرا مي ترسم! نكند تبعيت نمي كنم! شايد هم فكر مي كنم كه دارم تبعيت مي كنم.
خدايا برزخ بودن يعني ميان زمين و آسمان بودن! اما ما براي بين زمين و آسمان بودن ساخته نشده ايم. ما بايد يا زميني باشيم يا آسماني! شايد به خاطر همين است كه گفتي «أَ فَتُؤْمِنُونَ بِبَعْضِ الْكِتابِ وَ تَكْفُرُونَ بِبَعْضٍ فَما جَزاءُ مَنْ يَفْعَلُ ذلِكَ مِنْكُمْ إِلاَّ خِزْيٌ فِي الْحَياةِ الدُّنْيا وَ يَوْمَ الْقِيامَةِ يُرَدُّونَ إِلى أَشَدِّ الْعَذابِ» مجازات كسي كه بين زمين و آسمان مانده و بعضي حرف هاي تو را گوش مي كند و برخي را رها مي كند و تكليف خودش را با تو روشن نكرده است چيست؟؟؟؟ جز اين است كه چون براي دنيا پايي ندارد در دنيا خوار مي شود و چون براي آخرت بالي ندارد در آخرت به بدترين عذاب حواله داده مي شود.
خدايا! خدايا! خدايا! خدايا! خدايا! خدايا! خدايا! امان از دست تو امان از دست خودم. چه كنم كه از برزخ بيرون بيايم. البته خودم مي دانم!! فطرت را در كنارم گذاشته اي اما دنبال معجزه مي گردم. همان كه با رجوع به او، نداي «الست بربكم» را با «قالو بلي» جواب مي دهم. همان كه خوبي را در چشمم مي آورد و بدي را به من نشان مي دهد. همان كه چراغ راهم است در تنگناهاي تنهايي!
اما افسوس!، افسوس! و صد افسوس كه هنوز قصد نزديك شدن و تقرب به تو را ندارم. خيلي راحت بگويم يا شايد بهتر است بگويم راحت بنويسم برايت، متاسفانه هنوز قصد آدم شدن براي تو را ندارم! و بدون قصد حتي نماز باطل است! چه برسد به انسانيت!
به هر حال فعلا آدمِ هوايم يا شايد حوّا، نمي دانم! هر كدام كه باشم آدم تو نيستم. شايد يك روزي نقطه ام افتاد و به جاي فتحه ام كه خبر از جدايي مي دهد ، ضمه دار شدم . ضميمه اي به تو. شايد روزي حر شدم و تو را انتخاب كردم.