اوایل تیرماه 1303 در تهران شایعه شد از سقاخانۀ خیابان شیخ هادی کرامات دیده اند (حرف اول). مردم دهان به دهان بر اخبار و هیجانش افزودند. این حرفها کار خودش را کرد تا جایی که آذین بستند و شیرینی دادند و دستجات به راه افتاد. یکی گفت: چند شب پیش یک نفر بهایی که قصد داشته سم در سقاخانه بریزد کور شده (حرف دوم). این واقعه توجه کنسولیار آمریکا (ایمبری) را که خبرنگار افتخاری مجله معروفی هم بود (نشنال جیوگرافی) به خود جلب کرد. بعد از ظهر گرم  27 تیر، دوربین و سه پایه به دست، همراه با دوستش سیمور (یکی دیگر از اتباع آمریکایی) راهی محل سوژه شد. مسیرهای منتهی به سقاخانه شلوغ بود. آن دو مجبور شدند از چند صد متر مانده از درشکه پیاده، اثاث به دست، خود را به سقاخانه برسانند. جمعیت، راه برایشان باز کرد تا نزدیک شوند. به یک باره موتورسواری که از آنجا عبور می کرد باصدای بلند گفت: اینها که می خواهند عکس بیندازند همان کسانی هستند که می خواستند آب سقاخانه را مسموم کنند (حرف سوم). با این حرف، حمله آغاز شد. آن دو، وسایل برجا پا به فرار گذاشته، سوار بر درشکه از محل گریختند. در این جنگ و گریز، نخست، سورچی با سنگی بیهوش شد و به زمین افتاد. بعد یک نظامی که جای او نشست سنگی خورد و از هوش رفت و فردایش مُرد. مردم بر سر آن دو آمریکایی ریخته به قصد کشت زدند. رساندن این دو به بیمارستان هم مانع مردم نشد. سیمور زرنگی کرده از بیمارستان گریخت؛ اما ایمبری به دست عده ای از مهاجمان (با داس و قمه چکش و آب جوش) به قتل رسید.


خلاصه پیامدهای عمل به این سه حرف بی سند:

1. شرکت آمریکایی سینکلر که با قراردادی موظف به حل مشکل صادرات نفت ایران بود با ادعای ناامنی از وظیفۀ خود، شانه خالی کرد و مسئله نفت شمال، لاینحل ماند.

2. انگلیس توانست رقیبان قدرتمند و جدید خود را از میدان به در کند.

3. فضای سیاسی که به ضرر رضاخان بود به نفع او چرخید.

4. در محکمۀ نظامی که بعداً تشکیل شد یک نظامی محکوم به اعدام و ده نفر دیگر از صاحب منصبان به اخراج از قشون و یا حبس و تنزل درجه محکوم شوند.

5. با عذرخواهی ایران و با دادن غرامت به مبلغ شصت هزار دلار به بازماندگان ایمبری این غائله از لحاظ دولتین ایران و آمریکا به پایان رسید. (ماهنامه الکترونیکی بهارستان ش1 با تلخیص و اضافات از منابع دیگر)


این خسارات جانی، مالی و آبرویی که به یک ملت وارد شد، تنها یک سبب داشت: «اعتنا به حرفهای بی اساس». چه بسا نشر این حرفها، برای برپایی آن غائله بود؛ اما این مردم ساده لوح بودند که بی دلیل باور کردند و به حکم وظیفه، دست به کار شده، زدند و کشتند و آبرو بردند و ... برای هیچ و پوچ. 


در این باره آیات و روایت کم نداریم؛ اما صد افسوس که این داستان همچنان ادامه دارد.