نظریه مورد قبول در معرفت حصولی:
- معرفت = باور موجه صادق. لااقل این سه عنصر را دارد: اوّلاً یک باور است. ثانیاً موجّه است. و ثالثاً صادق است.
- صدق (حقیقت) را بهطور سنتی و کلاسیک مطابقت با واقع تعریف کردهاند.
- بنا به تعریفهایی که تا اینجا قبول کردیم، معرفت لاجرم مطابق با واقع است چون صدق یکی از مقوّمات اصلی آن است و اگر معرفتی صادق نباشد دیگر اصلاً نمیشود آن را معرفت خواند.
- معرفت میتواند دو منبع اصلی داشته باشد: یکی حواس پنجگانه (+ ابزارها و شبیهسازیهای کامپیوتری و احیاناً چیزهای دیگر) و دیگری عقل (یعنی استدلال) (کاری به وحی نداریم)
- پس از سه راه ممکن است معرفت برای ما حاصل شود: یکی از راه حواس، دیگری از راه استدلال و سومی از ترکیب این دو
- به این دو منبع معرفتی انتقادهایی وارد شده است که با این دو منبع نمیتوانیم اطمینان پیدا کنیم که به صدق رسیدهایم
- ادعا چیست؟ ادعای آنها این است که حتی اگر باور صادقی داشته باشیم، نمیتوانیم به یقین بدانیم که این باور صادق است. پس غیر ممکن است که بتوانیم معرفتهایمان را معرفت (حقیقی) بخوانیم.
- انتقاد به حس: مشاهدات ما گراتبار از نظریات است یعنی «ادراک حسی نوعاً متأثر از باورها، پیشپنداشتها، و آموختهها و تجربههای پیشین افراد است» نتیجهی این حرف این شد که نظریات ما (باورها، پیشپنداشتها، انتظارات، تمایلات، تمنّیات و ...) روی مشاهدهی ما تأثیر میگذارند و مشاهدات ما را میسازند. نتیجه این شد که منبع حس منبع کاملاً قابل اطمینان و یقینآوری نیست.
- انتقاد به عقل: آنچه که معمولاً ادعا میشود که یقینآور است همان استدلال یا استنتاج (قیاس) است.
- در هر استدلال دو تا مقدمه لازم است که اثبات صدق این دو مقدمه نیازمند به دو راه است یکی بدیهی بودن و دوم استدلال مجدد.
- میگویند چیزی به اسم بدیهیات وجود ندارد چون برای اثبات صدق اینگونه قضایا هم باید استدلال و قیاس راه بیاندازیم.
- راه دوم هم منجر به تسلسل می شود و لذا باید چیزی را صادق فرض کنیم. . چون صدق فرض ما ثابت نشده است.
- ادعا این نیست که همهی معرفتهای ما کاذب است. بلکه ادعا این است که ما نمیدانیم کدام معرفتهایمان صادق است. ولی آیا نتیجهی این بحث این میشود که باید از همهی معرفتهایمان دست بکشیم؟ خیر، ما با همین معرفتهایی که داریم (هرچند خطاپذیر) کارمان راه میافتد و در حد خودمان شناخت قابل قبولی از جهان پیدا میکنیم.
قیاس: صدق از مقومات معرفت است و از آنجا که نه حس و نه استدلال نتواست صدق قضیه را ثابت کند پس لاجرم نمیتوانیم ادعا کنیم که باورهایمان لزوماً مطابق با واقع است.
جواب:
لطفا لااقل یکبار تا آخر بخوانیم و بعد شروع کنیم.
یک توضیح مختصر درباره ی معرفت:
وقتی می گوئیم فلان چیز زرد رنگ است. زردی یک باوری است که بواسطه ی حس منتقل می شود. اگر بخواهد این زردی معرفت باشد
اولا باید باور باشد دوما موجه باشد سوما صادق باشد
- باور باشد یعنی یقین داشته باشم زرد است نه این که ظن داشته باشیم یا شک داشته باشم زرد است یا نارنجی.
بنابر این یقین در مقابل شک و ظن قرار دارد. و این تعریف شک و ظن را در بر نمی گیرد اگرچه هر دو باور هستند منتهی یکی باور ظنی است یکی باور یقینی
چرا ظن را شامل نمی شود؟ چون قرار است واقعی را با این باور من مطابقت بدهند و لذا وقتی هنوز باور من مردد است پس هنوز موضوعی شکل نگرفته تا آن را تطبیق دهند. و با ظن قضیه سالبه به انتفاع موضوع است.(دقت شود)
- موجه باشد یعنی از طرق عادی و طبیعی باشد.. مثلا با عینکی که همه چیز را زرد می بیند نباشد.
- صادق باشد یعنی منطبق با واقع باشد.
پس تعریف می شود یقین موجه صادق.
مطلب اول در بیان معرفت زائی حواس:
حواس به دو گونه معرفت زائی می کنند:
1- به طور مستقیم و بدون تحلیل عقل (نه بدون دخالت عقل):
(از آنجا که این مرتبه گرانبار از نظریات نیست. چون مستقیم است)
اینجا صادق نبودن در حواس یعنی کاذب بودن و نمی توان بگوئیم فرض می کنیم صادق است. مثلا بگوئیم فرض می کنیم داغ نیست. وقتی دست زدی فرضت باطل می شود و یاد می گیری دیگر فرض نکنی. پس در این قسم حواس نمی توان فرض صدق کرد چرا که صدق و کذب حس به راحتی قابل اثبات است ونیازمند استدلال نیست. ضمن اینکه فرض صدق در این مورد منجر به اختلال نظام است و در حالی که ما اختلال نظامی مشاهده نمی کنیم. مثلا به یک چیز داغ دست بزنید و بعد بگوئید یخ کردم. لذا اینجا معرفت مطابق واقع است.
2- به طور غیر مستقیم و با دخالت عقل
سوال: فرض می کنیم در شرایط کاملا یکسان خطایی رخ داده است وقتی خطایی اتفاق می افتد آیا عقل متوجه خطا می شود یا حس؟ چه فرآیندی اتفاق می افتد که این خطا کشف می شود؟
جواب:
طبیعتا حس کشف خطا نکرده است. چون وظیفه ی حس کشف خطا نیست.
نکته : در ذیل منظورمان از علم همان تصاویری است که گرانبار از نظریات است.
پس عقل خطا را کشف کرد، خوب چطور متوجه شد خطا بوده است؟ علم سابق را با علم جدید مطابقت داد و فهمید متفاوت است. و لذا حکم کرد که خطایی صورت گرفته است.
سوال: این مطابقت علم سابق با علم جدید توسط عقل یک انطباق صادق است یا کاذب؟ (توجه شود اگرچه این دو علم به نحو حضوری مقایسه می شوند اما هر دو علم حاضر در نزد ما حصولی اند) لذا اگر انطباق صادق است پس معرفت حاصله از این انطباق صادق است وگرنه کاذب است و خطایی صورت نگرفته است. پس اینجا هم معرفت حس به کمک عقل منطبق با واقع شد.
پس معلوم شد که در هر دو حالت لااقل به نحو قضیه ی جزئیه و نه کلیه می توان ادعا کرد که معرفت منطبق با واقع داریم و صدق آن معلوم است. یکی حس تنها و یکی حس و عقل ترکیبی.
اشکال : اگرچه معرفت منطبق با واقع داریم و قابل تشخیص است اما با این همه خطای حواس همیشه باید احتمال خطا در مطابقت با واقع را داد و لذا نمی توان گفت معرفت حقیقی منطبق با واقع داریم؟
جواب:
اولا چه کسی گفته است که حواس بسیار خطا می کنند در حالی که نشانه ی خطای بسیار در حواس، اختلال در نظام زندگی ماست که چنین اختلالی که حاکی از شدت خطای حواس باشد وجود ندارد. مثلا شما در واقع با حسن صحبت می کردی اما مثلا فکر می کردی حسین را دیده ای. یا گفته اند برو رنگ زرد را بیاور رفته ای آبی آورده ای و...
ثانبا از آنجا که معلوم شد معرفت منطبق با واقع ولو به نحو جزئیه وجود دارد و از طرفی اختلال در نظام مشاهده نمی شود فلذا معلوم می شود اکثر تطبیق ها منطبق با واقع بوده است پس اصل بر تطابق معرفت با واقع است. و صرف احتمال خطا نمی توان گفت هیچ معرفتی منطبق با واقع نیست. فلذا شما وقتی معرفتی حاصل می کنید بنابر همین اصل یعنی اصل تطابق ،کار را پیش می برید. و کارتان راه می افتد. وگرنه طبق مبانی دیگران باید توقف می کردید. چون همه چیز احتمال خلاف دارد.
ثالثا: وقتی شما می گوئید من یقین دارم یعنی شک ندارم یعنی احتمال خلاف نمی دهم. بنابراین اگر شما در چیزی احتمال خلاف می دهید هنوز باور ندارید یا به عبارت دیگر یقین ندارید.
پس در تعریف معرفت یعنی باور موجه صادق! شما با آوردن احتمال خطا اشکالتان روی باور است نه روی صدق و کذب که قسمت سوم است . لذا شما هنوز شناخت یقینی حاصل نکرده اید که احتمال خلاف می دهید. و این ربطی به موافقت با واقع و مخالفت با واقع ندارد. چون هنوز چیزی یقینی حاصل نشده است تا بخواهیم بر سر موافقت و مخالفت آن بحث کنیم. (دقت شود)
+بخشی از مباحثات فطرت با آقای اسد نژاد
آقا شما چرا بحث را از موضعش تغییر دادی؟ خودت گفتی پله پله جلو برویم. این الآن پله پله است؟!
من اینجا موضع خودم را ارائه دادم تا شما آن را بهطور جزئی و تکه تکه نقد کنی و من پاسخ دهم و شما به پاسخ من نقد کنی و ... تا بالاخره سر جزئیات به توافق برسیم یا لااقل منبع اختلاف را بفهمیم. خب شما یک نقدی کردی و من پاسخی دادم. الآن انتظار این است که یا شما حرف من را قبول کنی، یا به پاسخ من نقد وارد کنی. ولی شما به یکباره رفتهای سراغ شناخت حسی و عقلی. من به این چیزی که شما در پست بعدی نوشتهای کلّی نقد دارم و اصلاً موضع من را شما هدف نگرفتهای. پس اگر قرار است بحث کنیم دو کار میشود کرد: یا اینکه بیا ادامهی همین بحثی که اینجا پیش کشیدهایم را پی بگیریم و به این صورت که متن اصلی تقریر من باشد، شما پلهپله نقد کن و من جواب دهم. یا اینکه شما موضع خودت را تقریر کن (شبیه به کاری که من کردم) و نشان بده که معرفتهای ما یقینی هستند تا آن را متن اصلی بگذاریم، من پلهپله نقد کنم و شما جواب دهی و جلو برویم. بهنظرم غیر از این دو حالت، بحث شکل کلیگویی به خودش میگیرد و خیلی راحت میشود از زیر استدلال فرار کرد.