این مقاله نقدی بر مقاله آقای محمد سروش محلاتی درباب ذاتی بودن کرامت انسانی است.
ایشان اینگونه بحث را شروع می کنند:
«آن چه را که بنده در این جلسه در صدد طرح و ارائه اش هستم در دو بخش خواهد بود که از فرصت هایی که در اختیارم قرار خواهد گرفت برای تبیین این دو نکته استفاده می کنم.
نکته اول این است که سعی می کنم نظریه مختار و مورد قبول خودم را درباره کرامت ذاتی انسان تبیین و اثبات کنم. و نکته دوم این است که نقد هایی که به نظرم می رسد نسبت به نظریه رقیب و اشکال هایی که در آن وجود دارد را مطرح می کنم«.
سپس به عنوان نظر رقیب جمله ای از آقای جوادی آملی بدین مضمون را نقل می کنند:
«آن گاه انسان خلیفه الله است که حرف مستخلف عنه را بفهمد. انسان خلیفه خداست، و خدا می شود مستخلف عنه . ارزش انسان به خلیفه الله بودن است. و خلافت به این است که "بفهمد" خدا چه می گوید. چون خلیفه است و جانشین است. و ثانیا آن را «اجرا» کند. دستورات الهی را اجرا کند. و اما اگر جای او بنشیند. یعنی جای مستخلف عنه، صندلی او را بگیرد و نان خلافت بخورد. ولی حرف خودش را بزند، کالانعام بل هم اضل می شود. این خلیفه الله نیست. وقتی خلیفه الله نبود کرّمنا شامل او نمی شود. لقد کرمنا بنی آدم شامل چنین شخصی نیست. بل هم اضلّ شامل او می شود. کرامت انسان در قلمرو دین شناسی و دین پذیری است ولی اگر خود را از دین جدا کرد با چه دعوت نامه ای می توان به کرامت او فرمان داد؟ منشاء کرامت «دین» است«.
ایشان بعد از نقل سخنی از آقای جوادی آملی شروع به استدلال بر ذاتی بودن کرامت انسانی می کنند و استدلال را بر پایه چند پیش فرض پذیرفته شده می گذارند و می گویند:
استدلال اول داشتن امتیاز
«ما از همین جا شروع می کنیم که انسان نسبت به موجودات دیگر امتیازی دارد یا ندارد؟
1ـ عقل بشر امتیازی برای بشر هست یا نیست؟
2ـ اراده امتیازی برای انسان هست یا نیست؟
3ـ احساسات، عواطف و گرایشات که در وجود انسان است، امتیازی برای بشر هست یا نیست؟
این ها را به عنوان اصول موضوعه در این جا تلقی باید بکنیم، که انسان دارای امتیازاتی هست، و فعلا در صدد اثباتش هم نباشیم. چون احتیاج به بحث ها و گفت و گو های دیگری دارد. و این ها به نظرم جزء اصول مشترکی است که ما در این بحث ها داریم.
حالا انسان با این امتیازات. سوال این است که این امتیازات موجب کرامتی برای انسان می شود که به تبع حقوق خاصی را هم ایجاب کند یا نه؟ این بیان مسئله به لحاظ «جنبه عقلی»است .و به لحاظ «جنبه نقلی»، آیات و روایاتی که در این باره وجود دارد باید بررسی شود«.[1]
بعد آوردن این مطلب بلا فاصله خود اینچنین جواب می دهد:
خود این امتیازات بشر موجب کرامت اوست. چرا؟ دلیلش این است که ما بر این اعتقاد هستیم که هر "استعداد" در هر موجود سند طبیعی برای یک «حق» است. هر استعدادی منشاء برای یک «حق» می شود. چرا انسان حق فکر کردن دارد؟ چون خداوند به او قدرت فکر کردن داده است. این استعداد در انسان هست. و این استعداد انسان وقتی ضمیمه شود به قاعده" حکمت الهی"، که ما خداوند را حکیم می دانیم، نتیجه این می شود که خداوند بیهوده این قدرت و ظرفیت ویژه را در اختیار انسان قرار نداده است. هم قدرت فکر کردن داده باشد و هم بگوید فکر را تخطئه کنید! قفل بزنید! این با حکمت الهی سازگار نیست.
اشکالات استدلال اول
اولین اشکال فقهی وارد به ایشان در همین بحثی است که قبل از بررسی روایات می خواهند حکم عقلی را اثبات کنند و آن را به استناد کل ما حکم به الشرع حکم به العقل آن را جزء دین بدانند.
در حالی که این قاعده نمی خواهد بگوید هرچه را عقل می گوید منطبق با دین است. بلکه می خواهد بگوید هر آنچه را شرع گفت ، عقل هم تایید می کند ولی اگر حرفی ظاهرا عقلایی زدیم ولی منطبق با دین نبود پس آن حرف عقلایی نبوده است.
و دوم اینکه ایشان بدون آنکه اصلا معنای کرامت را مشخص کنند می خواهند ذاتی بودن آن راثابت کنند. از این اشکال که بگذریم، نحوه ی ورود ایشان برای اثبات کرامت از طریق داشتن امتیاز بر دیگران اشکالاتی دارد:
اولا چه کسی گفته است که امتیاز داشتن می تواند کرامت داشتن را به ارمغان بیاورد. با این حساب یوزپلنگ که سریع تر از ماست یا مورچه که قوی تر از ماست و تا نه برابر وزن خود را جابجا می کند و ... هم صاحب کرامت اند.
ثانیا بر فرض اینکه بپذیریم امتیاز سبب حصول کرامت است چه امتیازی یا امتیازاتی این کرامت را به انسان می دهد. اگر این مطلب مشخص نشود. می توان بسیاری از چیز ها را داخل کرد مثلا بگوییم کسانی که پولدارترند چون امتیازی نسبت به دیگران دارند پس کرامت آنها بیشتر است.
ثالثا اگر بپذیریم که هر امتیازی نباشد و بخواهیم این مواردی را که بر شمردید یعنی عقل و اراده و احساس را سبب حصول کرامت بدانیم. بدون در نظر گرفتن جهت استفاده از آنها نمی توانیم آنها را ملاک کرامت بدانیم. اگر اینکار را نکینم هر کسی که عقل دارد چه جانی باشد و چه غیر جانی ، اهل فساد باشد یا نباشد باید تکریم شود و دلیلی بر عدم تکریم نشدن او نیست. یا مثلا قاچاق چیانی که با عزم و اراده بسیار و صرف وقت و اندیشه مقدار زیادی مواد مخدر را وارد می کنند تا دیگران را معتاد کنند باید اکرام شوند.
رابعا اگر بپذیریم که جهت هم مشخص شود باید گفت صرف اینکه بگوییم این کار عقلی و خوب است کافی است یا حتما باید اینکار برای رضایت خدا باشد. مثلا کسی که به مستمندان کمک می کند به خاطر اینکه کار خوبی است و خودش دوست دارد با کسی که به مستمندان کمک می کند به خاطر اینکه کار خوبی است و خدا این کار را دوست دارد آیا هر دو یکی اند؟ اگر بگوییم بله، پس مرز عبودیت و اومانیسم کجاست؟ اگر قرار است که بنده ی خدا هر کاری را چون خود دوست دارد انجام دهد پس در کجا معلوم می شود که بنده این عمل را برای خدا انجام می دهد. نمایش بندگی در جایی است که تو بین خواست خدا و خلاف امیالت قرار گرفته ای و گرنه آنجا که موافقت هست معلوم نمی شود واقعا این کار را برای خدا انجام داده ای یا خیر.
از این اشکالات که بگذریم اینکه ایشان چطور از داشتن حق تفکر به داشتن حق کرامت می رسند خود از کرامات ایشان است. چرا که مقتضای حکمت الهی، داشتن کرامت برای این شخص نیست بلکه مقتضای حکمت عدم مانعیت در فهم و تعقل است. یعنی یک شخص کافر اگر چه در نزد خدا کرامتی ندارد ولی این باعث نمی شود که حق تفکر کردن را از او بگیرد.
استدلال به قرآن
بعد از این ایشان وارد استدلال قرآنی می شود و می گوید:
قرآن فرموده است : لقد کرمنا بنی آدم، بنی آدم را ما کرامت دادیم. در اینجا خدا نفرموده که ما به "مومنان" کرامت دادیم. آیه این نیست. آیه کرامت "بنی آدم" است.
و این عموم و گستردگی بنی آدم را نمی توان اختصاص داد به خصوص مسلمان ها و خصوص مومنان. این تقیید و تخصیص با ظاهر آیه سازگار نیست ایا شما می توانید یا ایها الناس را که در قرآن آمده، معنا بکنید به یا ایها الذین آمنوا؟
در این جا هم سخن از بنی آدم است. کرمنا بنی آدم. علاوه بر این که بنی آدم خودش نشان دهنده گستردگی کرامت است، ادامه آیه هم نشان می دهد که این کرامت بر همه انسان هاست، لذا در ادامه می فرماید و حملناهم فی البر و البحر. روشن است که حملناهم فی البر و البحر اختصاص به مومنین ندارد. قدرت حرکت انسان روی زمین و در دریا برای همه انسانهاست . و رزقناهم من الطیبات. این هم اختصاص به مومنین ندارد پس خود ادامه آیه هم همان عموم و شمول را نشان می دهد.
بعد به سخن علامه طباطبایی استناد می کند و می نویسد:
اگر کسی این استدلال ها را هم نمی فهمد و نمی تواند بگیرد به او می گوییم که این تفسیر المیزان و علامه طباطبایی است. که در ذیل آیه تصریح می کند که این کرامتی که در این آیه مطرح است شامل کفار هم می شود.
سوال اینجاست که آیا کرامتی که در آیه مطرح است همان کرامتی است که در آیه ان اکرمکم عند الله اتقاکم مطرح شده است.
جواب استدلال به قرآن
این چیز هایی که آیه بر می شمرد را خداوند به حیوانات هم داده است. مثلا در جایی می فرماید:
أَ لَمْ یَرَوْا إِلَى الطَّیْرِ مُسَخَّراتٍ فی جَوِّ السَّماءِ ما یُمْسِکُهُنَّ إِلاَّ اللَّهُ إِنَّ فی ذلِکَ لَآیاتٍ لِقَوْمٍ یُؤْمِنُونَ [2]
آیا آن پرندگان رامشده در جو آسمان را نمىبینند؟ هیچ کس جز خدا آنها را در هوا نگاه نتواند داشت. و در این براى مردمى که ایمان مىآورند عبرتهاست.
آیا اینکه آسمان را در تسخیر پرندگان قرار داده دلیل بر کرامت آنهاست.
یا در جایی دیگر می فرماید:
وَ ما مِنْ دَابَّةٍ فِی الْأَرْضِ إِلاَّ عَلَى اللَّهِ رِزْقُها وَ یَعْلَمُ مُسْتَقَرَّها وَ مُسْتَوْدَعَها کُلٌّ فی کِتابٍ مُبینٍ (6)[3]
هیچ جنبندهاى در روى زمین نیست، جز آنکه روزى او بر عهده خداست، و موضع و مکانش را مىداند، زیرا همه در کتاب مبین آمده است.
خوب اینجا هم فرموده رزق همه به دست خداست پس با این حساب همه ی موجودات صاحب کرامت اند.
اگر بخواهیم بگوییم همه کرامت دارند حرفمان با آیه إِنَّ أَکْرَمَکُمْ عِنْدَ اللَّهِ أَتْقاکُمْ[4] تعارض دارد. چرا که آیه می فرماید با کرامت ترین شما با تقواترین شماست یعنی ملاک کرامت تقواست. پس اولا کرامت درجاتی دارد چون فرمود با کرامت ترین شما ، یعنی کریم داریم و کریم تر و از آن طرف شرط تقوا را ملاک امتیاز قرار می دهد. یعنی اگر کسی تقوا نداشته باشد اصلا داخل دایره وارد نشده و تخصصا خارج است و نوبت به این نمی رسد که او را کریم بدانیم یا کریم تر! (دقت شود)
مثلا می گوییم بهترین کشتی گیرها وارد مسابقات جهانی می شوند. کسی که کشتی گیر نیست اصلا داخل بحث نیست که بخواهیم بگوییم بهتر یا بهترین و به عبارتی تخصصا خارج است.
با این حساب معنای کرامت در آیه همسنخ آیه ان اکرمکم عند الله اتقاکم نیست بلکه به این معنی است که ای انسان ها منِ خدا در ابتدا همه ی شما فرزندان آدم را آدم فرض می کنم و تکریم می کنم و اصل را بر با تقوا بودن شما می گذارم اگرچه هنوز شما را امتحان نکرده ام و نیازموده ام پس خودتان این کرامت را از بین نبرید. در آیات بعد به همین مسئله اشاره می فرماید:
یَوْمَ نَدْعُواْ کُلَّ أُنَاسِ بِإِمَامِهِمْ فَمَنْ أُوتىَِ کِتَابَهُ بِیَمِینِهِ فَأُوْلَئکَ یَقْرَءُونَ کِتَابَهُمْ وَ لَا یُظْلَمُونَ فَتِیلًا
وَ مَن کاَنَ فىِ هَذِهِ أَعْمَى فَهُوَ فىِ الاَخِرَةِ أَعْمَى وَ أَضَلُّ سَبِیلًا[5]
روزى که هر گروه از مردم را به پیشوایانشان بخوانیم، نامه هر که به دست راستش داده شود، چون بخواند بیند که به اندازه رشته باریکى که درون هسته خرماست، به او ستم نشده است. (71) و هر که در این دنیا نابینا باشد، در آخرت نیز نابینا و گمراهتر است. (72)
یعنی کسی که در این دنیا این کرامت خدا را نبیند در آخرت هم کرامتی ندارد و کرامت خدا را نمی بیند و بخششی در کار نیست.
تحلیلی بر ذاتی بودن کرامت
اما در قسمت سوم می خواهیم ببینیم اصلا می شود که کرامت ذاتی انسان باشد یا نه؟
بر فرض که بگوییم کرامت ذاتی است. ذاتی یعنی آنچه جدا نشدنی است. به عنوان مثال گرما ذاتی آتش است اگر گرما را از آن بگیریم دیگر چیزی نمی ماند. لذا این کرامت نباید منفک شدنی باشد و بتوان آن را جدا کرد.
در حالی که فراوان در روایات داریم که امام فرموده است فلان شخص کرامتی ندارد مثل وقتی که بحث تهمت به زن برای نفی ولد است و مرد لعان می کند اگر شخص از تهمتش برگردد فرزند را به او بر نمی گردانند چرا چون امام فرمودند چنین شخصی دیگر کرامت ندارد. (لا کرامة له)
و مثل این روایات زیاد است و از آن جمله این روایات:
النبیّ «ص»: یا علیّ! من منع قیراطا من زکاة ماله، فلیس بمؤمن و لا مسلم و لا کرامة له.[6][7]
و مثل این روایت از امام صادق نیز نقل شده است:
الإمام الصّادق «ع»: من منع قیراطا من الزّکاة، فلیس هو بمؤمن و لا مسلم و لا کرامة له.[8]
وقتی روایت کرامت را از کسی که زکات نمی دهد بر می دارد آن هم در حالی که ممکن است بقیه اعمالش را انجام دهد درباره کافر و بی دین چه بگوییم.
یا در جای دیگر امام صادق می فرماید:
أَبِی عَبْدِ اللَّهِ ع قَالَ: قَالَ لَهُ الْفُضَیْلُ أَتَزَوَّجُ النَّاصِبَةَ قَالَ لَا وَ لَا کَرَامَةَ قُلْتُ جُعِلْتُ فِدَاکَ وَ اللَّهِ إِنِّی لَأَقُولُ لَکَ هَذَا وَ لَوْ جَاءَنِی بِبَیْتٍ مَلْآنَ دَرَاهِمَ مَا فَعَلْتُ.[9]
فضیل می گوید از امام صادق علیه السلام پرسیدم آیا با ناصبی (کسی که به امام دشنام می دهد) ازدواج کنم. امام فرمود: نه چرا که هیچ کرامت و ارزشی ندارد. گفتم فدایت شوم این سوال را نکردم که این کار را انجام دهم. اگر خانه ای که پر از درهم است به من بدهند این کار رانمی کنم.
جدا از این اگر کرامت ذاتی انسان بود پس عذاب الهی بی معناست. چرا که تکریم خدا با عذاب او سازگاری ندارد. این چه تکریمی است که با درد و شکنجه همرا ه است.
نتیجه
با این حساب به حرف بزرگانی مثل آقای جوادی باید برگشت و گفت:
آن گاه انسان خلیفه الله است که حرف مستخلف عنه را بفهمد. انسان خلیفه خداست، و خدا می شود مستخلف عنه . ارزش انسان به خلیفه الله بودن است. و خلافت به این است که "بفهمد" خدا چه می گوید. چون خلیفه است و جانشین است. و ثانیا آن را «اجرا» کند. دستورات الهی را اجرا کند. و اما اگر جای او بنشیند. یعنی جای مستخلف عنه، صندلی او را بگیرد و نان خلافت بخورد. ولی حرف خودش را بزند، کالانعام بل هم اضل می شود. این خلیفه الله نیست. وقتی خلیفه الله نبود کرّمنا شامل او نمی شود. لقد کرمنا بنی آدم شامل چنین شخصی نیست. بل هم اضلّ شامل او می شود. کرامت انسان در قلمرو دین شناسی و دین پذیری است ولی اگر خود را از دین جدا کرد با چه دعوت نامه ای می توان به کرامت او فرمان داد؟ منشاء کرامت «دین» است.....
تنها تفاوت انسان مؤمن با کافر در این است که مؤمن از چنین مقام و قدرتی سوء استفاده نمیکند، بلکه آن را در راه خیر و صلاح و منویّات و خواستههای مستخلف عنه خویش بهکار میگیرد. اما کافر ناسپاسی کرده، در برابر این امانت بزرگی که بر دوش او نهاده شده (امانتی که سایر موجودات حتی فرشتگان توان حمل آن را ندارند؛ گرچه در آینده معلوم خواهد شد که تطبیق آیه عَرضْ امانت، بر خلافت آسان نیست) جهالت و ظلم روا داشته، در مسیر فساد و خونریزی، از آن سوء استفاده کرده است؛ همانند بسیاری از جانشینانی که از امکانات و موقعیت به دست آمده سوء استفاده میکنند و شکر مقام را به جا نیاورده، بلکه برای ارضای تمایلات نفسانی خویش از آن بهره باطل میگیرند و روشن است که کفران نعمت با عدم وجود آن نعمت مساوی یا ملازم نیست[10]
بعد نوشت: به دنبال این نقد مطلبی هم برای اثبات مدعای خود نوشته ام که مکمل این بحث است با عنوان اثبات کرامت اکتسابی انسان[1] - محمد سروش محلاتی / http://www.soroosh-mahallati.com - مباحثه ای در باب کرامت ذاتی انسان
[2] - نحل 79
[3] - هود 11
[4] - حجرات 13
[5] - اسراء 71-72
[6] - الحیاة / ترجمه احمد آرام / ج6 / 340 / حدیث ..... ص : 340
[7] - ای علی کسی که مانع داده شدن ذره ای از زکات مالش شود نه مومن است و نه مسلمان و هیچ کرامتی ندارد.
[8] - الحیاة / ترجمه احمد آرام / ج6 / 342 / حدیث ..... ص : 341
[9] - الکافی (ط - الإسلامیة)؛ ج5، ص: 348
[10] - تسنیم، جلد 3 - صفحه 47
آقا چه مکافاتی داره اینجا نظر دادن!
من از سخنان آقای سروش محلاتی، چیز متفاوتی فهمیدم. البته شاید نظر ایشان این نباشد ولی من این را درستتر مییابم. فکر میکنم منظور ایشان این است که ما میتوانیم قائل به دو کرامت شویم. یکی کرامت ذاتی و دیگر (به قول شما) کرامت اکتسابی. کرامت ذاتی، کرامتی است که خداوند به واسطهی اعطای عقل و اراده به همهی انسانها داده چنانکه در آیهی «لقد کرمنا بنی ادم» ذکر شده. یک کرامت دیگری هم هست که انسان با تقوا پیشه کردن به دست میآورد که این کرامت اکتسابی است بنا به آیهی «انّ اکرمکم عند الله اتقاکم.» کسی که کافر شود، صرفاً به همان کرامت اولیه بسنده کرده و کسی که اهل تقوا باشد، کرامتی دیگر (یا مضاعف) کسب میکند. آن احادیثی که نقل کردید را هم میتوان به کرامت اکتسابی نسبت داد و ربطی به کرامت ذاتی ندارد.
کرامت اکتسابی مبنای رابطهی انسان و خداست. یعنی همین حالا و فردای قیامت، خداوند بر اساس کرامت اکتسابی که انسان کسب کرده او را قضاوت میکند و جزا میدهد. ولی مبنای رابطه انسانها با هم کرامت ذاتی است. (به استدلال همزیستی آقای سروش محلاتی توجه کنید.) طبیعی است که اگر من مسلمان بخواهم با یک فرد مسیحی و یک کافر همزیستی داشته باشم در این جهان نمیتوانم اساس را بر کرامت داشتن خودم و کرامت نداشتن آنها قرار دهم. چون طبیعتاً آنها هم اساس را بر کرامت داشتن خودشان و کرامت نداشتن من قرار میدهند و آنگاه غیر از جنگ و خونریزی چیزی عاید کسی نمیشود. برای همزیستی، باید کرامت ذاتی را در میان همهی انسانها به رسمیت شناخت. کرامتی که خداوند به انسان داده و از این جهت همه (فارغ از اعتقادات و نژاد و جنسیتشان) مساویاند. آنگاه بر این اساس میشود روابط را طوری تنظیم کرد که همزیستی ممکن شود. بله، البته در نزد خداوند، ما بر اساس کرامت اکتسابیمان مورد قضاوت قرار میگیریم.