معنای کرامت
واژه کرامت در اصل به معنی بزرگواری و عظمت معنوی
است، [1]
راغب می گوید:
الْکَرَمُ إذا وصف اللّه تعالى به فهو اسم لإحسانه و إنعامه المتظاهر، نحو قوله: فَإِنَّ رَبِّی غَنِیٌ کَرِیمٌ [النمل/ 40]، و إذا وصف به الإنسان فهو اسم للأخلاق و الأفعال المحمودة التی تظهر منه، و لا یقال: هو کریم حتى یظهر ذلک منه. قال بعض العلماء: الْکَرَمُ کالحرّیّة إلّا أنّ الحرّیّة قد تقال فی المحاسن الصّغیرة و الکبیرة، و الکرم لا یقال إلا فی المحاسن الکبیرة، کمن ینفق مالا فی تجهیز جیش فی سبیل اللّه، و تحمّل حمالة ترقئ دماء قوم، و قوله تعالى: إِنَ أَکْرَمَکُمْ عِنْدَ اللَّهِ أَتْقاکُمْ [الحجرات/ 13] فإنما کان کذلک لأنّ الْکَرَمَ الأفعال المحمودة، و أکرمها و أشرفها ما یقصد به وجه اللّه تعالى، فمن قصد ذلک بمحاسن فعله فهو التّقی.[2]
ترجمه:
الْکَرَمُ: بخشش و نعمت دادن، هر گاه خداى تعالى با این واژه وصف شود اسمى است براى احسان و نعمت بخشیدن ظاهر و روشن او مثل آیه: (فَإِنَّ رَبِّی غَنِیٌ کَرِیمٌ- 40/ نمل).
و هر گاه انسان با واژه- کرم- وصف شود در آن صورت اسمى است براى اخلاق و افعال پسندیدهاى که از انسان ظاهر میشود و واژه- کریم- تا وقتى که آن اخلاق و رفتار ظاهر نشود گفته نمیشود. بعضى از علماء گفتهاند:
«الْکَرَمُ کالحریة الّا انّ الحرّیّة قد تقال فی المحاسن الصغیرة و الکبیرة».
[یعنى صفت کرم و بخشندگى مثل صفت جوانمردى است جز اینکه جوانمردى و حریث در خوبیهاى کوچک و بزرگ هر دو بکار میرود].
ولى- کرم- گفته نمیشود مگر در نیکیها و محاسن بزرگ مثل کسیکه مالى را در راه تجهیز سپاهیانى که در راه خدا مىجنگند مىبخشد و انفاق میکند .
در آیه:
(إِنَّ أَکْرَمَکُمْ عِنْدَ اللَّهِ أَتْقاکُمْ- 13/ حجرات) جز
این نیست که با ظاهر شدن افعال پسندیده از انسان شریفترین و گرامىترین آنها آن
کارهائى است که خوشنودى و رضاى خداى تعالى و وجهه خدایى هدف آن کار باشد پس کسى که
با کردارهاى نیکش و عملش چنین قصدى داشت او متقى است (1).
بنابر این کرامت یا به عبارت دیگر بزرگواری فعل اخلاقی ستوده ای است که از شخصی ظاهر می شود. با این حساب کرامت 2 رکن اساسی دارد یکی اینکه کریم کسی است که فعل اخلاقی خود را ظاهر کرده و دوم اینکه آن فعل فعل نیکو و ستوده ای بوده است.
تفاوت کرامت با حکمت در این است که حکمت به فعل ستوده ای که بهترین فعل ممکن و متناسب با هدف مورد نظر است گفته می شود. بنابر این ممکن است فعلی نیکو باشد اما بهترین فعل متناسب با هدف نباشد و لذا حکیمانه نیست. پس هر فعل حکیمانه ای ، کریمانه نیز هست اما هر فعل کریمانه ای لزوما حکیمانه نیست اگر چه فعل ستوده ای است که بروز کرده است.
صفت ذاتی یا اکتسابی به چه معناست؟
صفت ذاتی در مقابل عرضی یا اکتسابی است یعنی صفتی که از ذات شیء بروز می کند و بروز این صفت بخاطر ذات این شیئ است. مثلا نور جزء ذاتیات منور است یعنی روشنگری و روشنایی بخشی از صفات ذاتی منور به حساب می آید. یا شوری نمک از ذاتیات آن است. یعنی اگر صفت شوری را از نمک بگیری دیگر نمک نیست. اما صقت اکتسابی یعنی صفتی که بر ذات از بیرون عارض می شود. مثلا رنگ یک صفت عارضی است. با عارض شدن هر رنگی به شیء، شیء همان رنگ را می گیرد
معنای کرامت ذاتی و اکتسابی
با توجه به تعریف کرامت:
کرامت ذاتی یعنی فعل اخلاقی ستوده ای که از ذات یک چیز صادر می شود و علتی جز ذات ندارد.
و کرامت اکتسابی یعنی فعل اخلاقی ستوده ای که از ذات یک چیز صادر نمی شود و علتی جز ذات دارد.
با این حساب اگر کرامت ذاتی باشد و به خاطر ذات انسانی باشد باید دائما از همه ی انسان ها رفتاری کریمانه سر بزند چرا که همه ی انسان ها در ذات انسانی مشترک اند. اما بالوجدان می بینیم که اینچنین نیست و در بین ما انسان هایی جانی و سفاک و بی رحم وجود دارد. پس نمی تواند کرامت ذاتی باشد و لذا کرامت اکتسابی است.
در مورد خداوند ازآنجا که صفاتش عین ذاتش است پس کرامت برای خدا ذاتی است. و از آنجا که خداوند بهترین فعل را متناسب با هدف خلقت انجام می دهد فلذا این کار کریمانه حکیمانه نیز هست.
تبین دو آیه از قرآن و پاسخ به برخی شبهات؟
آیه : لقد کرمنا بنی آدم چه می گوید؟
از آنجا که افعال خداوند همه نیکو و ستوده اند لذا زمانی که ظهور خارجی پیدا کند صفت کرامت از خداوند سرزده است. و لذا معنای آیه اینچنین است :
افعال ما (خدا) که برای فرزندان آدم ظهور کرده است به بهترین نحو و نیکوترین و ستوده ترین حالت است. (یعنی چه کافر باشد چه مومن و ... فعلی که از خدا دربرابر آنها صادر می شود به بهتربن نحو و نیکوترین حالت ممکن است)
اما اینجا یک سوال پیش می آید آیا از اکرام یک شخص می توان این تلازم را فهمید که شخص تکریم شده هم کرامت دارد. به عبارت دیگر وقتی فعلی نیکو از کسی ظاهر می شود دلیل بر این است که طرف مقابل هم چنین خصلتی دارد و فعل نیک از او صادر می شود. فکر می کنم جوابش مشخص است. خیر چنین ملازمه ای وجود ندارد. بنابر این آیه در سدد اثبات کرامت فرزندان بنی ادم نیست بلکه در سدد بروز شدت کرامت خداوند عالم است.
آیه ان اکرمکم عند الله اتقاکم چه می گوید؟
در مورد خداوند چون کمال مطلق است لذا همه ی افعالش ستوده است. اما در انسان ها چه ملاکی را برای نیکو بودن اعمال در نظر بگیریم. نداشتن ملاک قبل از این آیه باعث شده بود که یکی کثرت فرزند را کار خوبی بداند و به آن افتخار کند یکی به زن یکی به صدای خود و ... و لذا هر کس فعل خود را نیک می شمرد و خود را کریم می پنداشت. قرآن تنها ملاک را تقوای الهی می داند. و تقوی یعنی پرهیز از زمین ماندن حرف خدا – به قول آیت الله جوادی آملی تقوا یعنی احترام خدا را نگه داشتن.
با این ملاک کریم ترین در نزد خدا کسی است که بیشترین زندگی الهی را داشته باشد. این رفتار الهی گاهی بوسیدن کودک و همسر است وگاهی نوازش یک یتیم و گاهی هم به شکل جهاد و دفاع است. حتی گاهی به شکل جاری کردن حدی بر یک مجرم، اما همه این رفتار ها کریمانه اند به شرط اینکه با نیت الهی انجام شود.
با این حساب اگردر پیامبر درجه بروز و ظهور افعال ستوده الهی (تقوی) 100 باشد در کافران این درجه صفر است. چرا که ممکن است فعل ستوده ای از آنها سربزند ولی این نشانه کرامت آنها نیست. چرا که شرط کریمانه بودن عمل الهی بودن آن است. و در این بین مومنینی که گناه می کنند به همان اندازه درجه کرامتشان کم می شود مگر توبه کنند. چرا؟ چون یکی از شرط های کرامت بروز فعل نیک بود. اگر از این شخص تا دیروز بر فرض 100 کار نیک سر می زد ولی امروز 99 تا شده و این یعنی تنزل درجه.
با این توضیحات یک بار دیگر به کلام آقای جوادی بر می گردیم و در کلام ایشان می اندیشیم.آنجا که می فرمایند:
آن گاه انسان خلیفه الله است که حرف مستخلف عنه را بفهمد. انسان خلیفه خداست، و خدا می شود مستخلف عنه . ارزش انسان به خلیفه الله بودن است. و خلافت به این است که "بفهمد" خدا چه می گوید. چون خلیفه است و جانشین است. و ثانیا آن را «اجرا» کند. دستورات الهی را اجرا کند. و اما اگر جای او بنشیند. یعنی جای مستخلف عنه، صندلی او را بگیرد و نان خلافت بخورد. ولی حرف خودش را بزند، کالانعام بل هم اضل می شود. این خلیفه الله نیست. کرامت انسان در قلمرو دین شناسی و دین پذیری است ولی اگر خود را از دین جدا کرد با چه دعوت نامه ای می توان به کرامت او فرمان داد؟ منشاء کرامت «دین» است.....
تنها تفاوت انسان مؤمن با کافر در این است که مؤمن از چنین مقام و قدرتی سوء استفاده نمیکند، بلکه آن را در راه خیر و صلاح و منویّات و خواسته های مستخلف عنه خویش بکار میگیرد. اما کافر ناسپاسی کرده، در برابر این امانت بزرگی که بر دوش او نهاده شده (امانتی که سایر موجودات حتی فرشتگان توان حمل آن را ندارند؛ گرچه در آینده معلوم خواهد شد که تطبیق آیه عَرضْ امانت، بر خلافت آسان نیست) جهالت و ظلم روا داشته، در مسیر فساد و خونریزی، از آن سوء استفاده کرده است؛ همانند بسیاری از جانشینانی که از امکانات و موقعیت به دست آمده سوء استفاده میکنند و شکر مقام را به جا نیاورده، بلکه برای ارضای تمایلات نفسانی خویش از آن بهره باطل میگیرند و روشن است که کفران نعمت با عدم وجود آن نعمت مساوی یا ملازم نیست[3]
مطالب مرتبط :
کرامت انسانی ذاتی یا اکتسابی؟ نقدی بر مقاله سروش محلاتی
+ این پست بواسطه ی مباحثه ای که با برادر خوبم آقای مهدی ابراهیم پور شد به این مرحله از نوشتار رسید لذا جا دارد از ایشان تشکر ویژه ای داشته باشم.!
+ گفتن این مطلب شاید ضروری به نظر برسد که بنده 6 شش مرتبه و با فاصله های زمانی ، لینک نقد مقاله ی آقای سروش محلاتی را در سایت ایشان قرار داده ام تا مخاطبین برای خواندن نقد این نظر به اینجا بیایند اما متاسفانه هیچکدام از این نظرات تایید نشد. شاید بعدا تایید شود خدا می داند؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟ (ان شاء الله قصد و غرضی ندارند و ما را به عنوان کتب ضاله فیلتر می کنند تا دیگران گمراه نشوند)
+ این مطلب در تاریخ 20 / 10 / 93 نوشته شده است
خیلی ممنون بابت این پست. الآن دیگر مطمئن شدم که دو چیز کاملاً مختلف از «کرامت ذاتی» میفهمیدیم. وقتی من از این عبارت استفاده میکردم منظورم این نبود که خود فرد ذاتاً کریم است بلکه منظورم این بود که فرد ذاتاً مورد کرامت قرار گرفته؛ یعنی فاعل خداوند است و انسان مفعول است. این خداوند است که منت گذاشته و کرم کرده و انسان را مورد کرامت قرار داده. ولی با توجه به اینکه همهی انسانها مورد این کرامت قرار گرفتهاند (طبق آیهی «و لقد کرمنا بنی ادم») پس میگوییم این کرامت ذاتی است؛ یعنی هر انسانی به علت انسان بودنش مورد کرامت خداوند قرار گرفته است. البته معلوم است که همهی مخلوقات مورد کرامت قرار گرفتهاند ولی از این آیه اینطور فهمیده میشود که خداوند کرامت خاصی به انسان بخشیده؛ مثلاً عقل و اراده یا هر چیز دیگری.
البته شاید شما بگویید که از عبارت «کرامت ذاتی» این مفهوم بیرون نمیآید بلکه منظور از این مفهوم این است که انسان ذاتاً کریم است. بعید نیست که این ادعا درست باشد ولی ما که بر سر الفاظ بحث نمیکنیم. منظور من از «کرامت ذاتی» همان چیزی بود که توضیح دادم. اصلاً فکر میکنم با این تعریفی که شما از کرامت ارائه دادید «کرامت ذاتی» خودمتناقض است. نوشتهاید «کرامت یا به عبارت دیگر بزرگواری فعل اخلاقی ستوده ای است که از شخصی ظاهر می شود.» وقتی کرامت به فعل اخلاقی مرتبط باشد که دیگر نمیتواند ذاتی باشد. ذاتی بودن کرامت این را میرساند که در هر حالتی (حتی وقتی شخص هیچ فعلی را مرتکب نشده) بتوانیم بگوییم کرامت دارد در حالی طبق تعریف شما فقط وقتی میشود گفت شخص کرامت دارد که فعل اخلاقی ستودهای از شخص ظاهر شده باشد. بنابراین فکر میکنم اصلاً نیازی به رجوع به آیات و روایات برای نفی «کرامت ذاتی» نیست و میشود نشان داد که از نظر منطقی خودمتناقض است (مثل دایرهی سهضلعی).
حالا من یک بار دیگر حرفم را بدون استفاده از عبارت «کرامت ذاتی» میزنم: خداوند به همهی انسانها کرامت کرده و عقل و اراده به آنها داده پس همهی انسانها بهطور یکسان مورد کرامت خداوند قرار گرفتهاند. همهی موجودات از آن نظر که آفریدهی خداوند هستند بر ما حقی دارند؛ یعنی ما نسبت به آنها تکالیفی داریم. انسانها ولی به خاطر اینکه مورد کرامت خداوند قرار گرفتهاند حق بیشتری بر گردن ما دارند. مثلاً ما نسبت به درختان تکلیف وفای به عهد نداریم (چون درخت که نمیتواند عهد ببندد) ولی نسبت به انسانها ما تکلیف وفای به عهد داریم. این تکلیف هم فارغ از دین و جنسیت و نژاد طرف مقابل است. صرف اینکه او انسان است ما را مکلف میکند تا در مقابل او وفای به عهد کنیم. به همین ترتیب جان انسانها، مال انسانها، آبروی انسانها و ... مورد احترام هستند (البته این با مجازات کردن تناقضی ندارد) و ما حق نداریم به آنها تعدی کنیم. این کرامتی که خداوند به همهی انسانها اعطا کرده، مبنای روابط انسانهاست. به این ترتیب اگر باتقواترین فرد عالم به بیتقواترین فرد عالم قرضی داشته باشد، باید قرضش را ادا کند. روایتی شنیدهام (نمیدانم چقدر سندیت داشته باشد) که امام سجاد (ع) فرمودند اگر خنجری که با آن گلوی پدرم را بریدند به دست من بیفتد، آن را به صاحبش پس میدهم. منظور من از «کرامت ذاتی» چنین چیزی بود؛ اسمش هر چه میخواهد باشد.