هميشه مي خوندم كه عرفا و بزرگان در جهت رشد اخلاقي و علمي خودشون چهلّه مي گرفتن.
امروز بعد از 40 روز دوباره برگشتم قم. وقتي چشمم به ضريح خانم فاطمه معصومه افتاد بي اختيار اشك تو چشمام حلقه زد. تقريبا هميشه اين اتفاق برام مي افته. آخه قم برگشتن برام مثل بيدار شدن از خواب مي مونه . مثل كسي كه مي خوابه و نمي دونه دوباره بيدار مي شه يا نه.
وقتي پام به خاك مقدس قم مي رسه خوشحال مي شم؛ احساس مي كنم دوباره بهم اجازه دادن بيام پيششون و به درس خوندنم ادامه بدم. هميشه تو نظرم اينطوريه كه اگه يه طلبه نتونه درس بخونه همون روز روز مرگشه. شايدم به خاطر رواياتيه كه خوندم. رواياتي كه مي گه حيات آدمي در كسب علمه.
از حرفم دور نشم. 40 روز بود كه از قم رفته بودم. امروز كه شمردم ديدم 40 روز شده. 40 روز فرصت با پدر و مادر بودن براي پياده كردن آنچه كه مي داني براي بهترين هاي عالم!
نمي دونم رد شدم يا قبول. اما اين رو مي دونم كه تو هيچكدوم از اين چهل روز به اين فكر نكردم كه اين هم يك چله است مثل خيلي از چله هاي ديگه.
اما اين رو فهميدم كه هر روزي كه پشت سر ميگذاريم يكي از روزهاي چله هاي تهذيب و اخلاق ماست كه داره از دست مي ره!
خدايا كمكمون كن!
چله نشینی شما مبارک .
حرم خانم که تشریف بردید لطفا از سوی من هم عرض ادب و سلامی خدمت ایشان مرحمت بفرمایید.
شاید به لطف کلام شما عنایتی شود و پاسخی اید.