آقا جان بچه که بودم، تو را نمی شناختم ، فامیلمان هم با شما میانه خوبی نداشت، در لابلای کلامشان اعتراضاتشان را به تو می دیدم و ناخواسته از شما بدم می آمدم . هر چه بیشتر رفت و آمد می کردیم حس تنفرم از شما بیشتر می شد. دانشگاه که آمدم ، همچنان بر مرام سابقم طی طریق می کردم. هروقت با این و آن بحث می کردیم که فلانی خوب است یا خوب نیست وقتی بحث به شما می رسید بی آنکه یقین به حرف هایم داشته باشم از شما و ظلم هایتان می گفتم. می گفتم فلان فامیل ما در فلان جا مسئول است و او خودش به من می گفت که رهبری چه کرده است. یا فلانی این را گفته و بهمانی این را گفته است.